گدایی وارد مسجد شد واز مردم تقاضای کمک کرد
ولی کسی چیزی به او نداد .
گدا دست خودش را به آسمان برد
و گفت خدایا تو شاهد باش
که من در مسجد رسول تو از مردم کمک خواستم
اما کسی اهمیت نداد .
در همین موقع امیر المومنین که در رکوع بودند
با انگشت کوچک دست راستشان اشاره کردند و گدا نزدیک شد
و انگشتر را از دست حضرت بیرون آوردند .
« إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ »
(مائده 55)
سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند;
همانها که نماز را برپا مىدارند، و در حال رکوع، زکات مىدهند
درعالم واقع روح الامین، جبرئل بزرگ، فرشته وحی مامور شد آیاتی از قرآن را براو بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد. محمد (ص) در این هنگام چهل سال بود. تنهایی و توجه خاص او در غار حالتی غریب در او ایجاد مینمود. حالتی وصف ناشدنی، ترس و ابهام از یک طرف و شعف و سبک بالی از سوی دیگر و به ناگاه در شبی از این لیالی پر قدر فرشته وحی به یکباره بر او نازل گردید با این پیام:
«اقرأ باسم ربک الذی خلق. خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم.الذی علم بالقلم.علم الانسان ما لم یعلم».آن حضرت از کوه پایین آمد و به خانه همسر مهربانش خدیجه شد. واقعه عجیبی را که بر او گذشته بود با وی در میان گذاشت. او را دلداری داد و گفت: «بدان که
خداوند مهربان هرگز به تو که با خانوادهات مهربان هستی و از ستمدیدگان و محرومان دستگیری میکنی بد نخواهد کرد و تو را تنها نمیگذارد». او دانست که ماموریت بزرگ شویش آغاز شده است. حضرت فرمود: «مرا بپوشان تا لختی بیاسایم، خدیجه چنین نمود و محمد (ص) به خوابی آرام فرو رفت».
خدیجه به منزل عموزادهاش «ورقة ابن نوفل» که از دانایان عرب بود در آمد و شرح ماوقع را بیان داشت ورقه اظهار داشت که پروردگار بزرگ برای شویت ماموریتی بس عظیم قرار داده و اراده خداوند بر رسالت محمد قرار گرفته است و او همان آخرین پیامبر موعود است.
تلنگر ....
زمزمه ی یک مادر با خدا در خانه ی سالمندان!
خدایا ای کاش زمانی که فهمیدم بچه ام در راه است، بجای نه ماه دعا برای سالم بودنش
فقط یک بار
دعا می کردم که فقط یکبار دلتنگم شود!!!
سلام متن گویاست و حرف های زیادی توی دلش داره
سلامتی همه مادرها و عزیزان
زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده
طبس برای مردم ایران فراتر از نام بیابانی در دور دست است. طبس برای مردم ایران یک خاطره است. خاطره ای از محافظت طبیعت از سرزمین و مردمی که به هیچ وجه نمی توانند زور و زورگویان را تحمل کنند. شاید از همین رو هم باشد که خاطره پنجم اردیبهشت سال ۱۳۵۹ برای مردم ایران فراموش نشدنی و به یاد ماندنی است. 34 سال پیش در چنین روزی حمله نظامی آمریکا به صحرای طبس، با دخالت عوامل غیر انسانی به شکست آنان منتهی شد و اهمیت این روز برای مردم ایران همین مسأله نابودی و ناکامی یکی از پیچیده ترین عملیاتهای نظامی آمریکا است که علت شکست آن حادثه ای بود که هرگز کسی آنرا پیش بینی نمی کرد.
در این عملیات نیروهای آموزش دیده آمریکایی با ۱۳۲ تفنگدار، هشت بالگرد و شش هواپیمای باری به صحرای طبس وارد شدند. آمریکایی ها در ظاهر به بهانه آزادسازی و نجات گروگان های خود به کشورمان آمده بودندو تنها چیزی که پیش بینی نکرده بودند طوفان شنی بود که گریبان آنها را گرفت و آنها در وسیع ترین بیابان ایران زمین گیر کرد. عملیات طبس در بالاترین سطح و با استفاده از زبده ترین کارشناسان و متخصصان جنگی آمریکا طراحی شده بود و به استناد مدارک قرار بود این عملیات به عنوان ضرب شستی به انقلابیون جوان برای آزاد سازی گروگان ها به کار آید و بهانه ای باشد برای گسترش نا آرامی های داخلی، حرکت های تجزیه طلبانه در داخل کشور و حتی بسیاری از تحلیل گران معتقدند که هدف اصلی ماجرایی که منجر به حادثه طبس شد اقدام به کودتا و باز گرداندن قدرت به خاندان پهلوی بود. این در حالی بود که نیروهای جمهوری اسلامی ایران درخصوص این عملیات هیچگونه آمادگی و اطلاعی نداشتند و تا پس از فاجعه از جریان بی اطلاع بودند. با این حال طوفان شن در کویر ایران به عنوان مخفی ترین سلاح طبیعی که از چشم کارشناسان آمریکایی پنهان مانده بود کار خودش را کرد و چریکی ترین عملیات نظامی ارتش آمریکا در خاک ایران را خنثی کرد و حکومت نوپای جمهوری اسلامی با کمترین تلفات و تنها با دادن یک کشته – شهید محمد منتظر قائم – شکست تلخی را برای خبرگان نظامی آمریکا رقم زد.